آیه  أَ فَمَنْ کانَ عَلى‏ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ‏ 

آیا پیغمبرى که از جانب خدا دلیلى روشن و معجزه‏اى (مانند قرآن) دارد، با گواهى صادق (مانند على علیه السّلام) که نبوّتش را تصدیق مى‏کند ...

 (سوره هود، آیه 17)

 (2) [سیوطى در الدّر المنثور] در ذیل آیه أَ فَمَنْ کانَ عَلى‏ بَیِّنَةٍ اظهار داشته است: «ابن ابى حاتم»، «ابن مردویه» و «ابو نعیم» هم در کتاب «المعرفة» از حضرت على بن ابیطالب علیه السّلام روایت کرده‏اند که فرمود: هیچ مردى از قریش نیست مگر اینکه بخشى از قرآن درباره او نازل شده است. مردى که حضور داشت پرسید: چه آیه‏اى در شأن، شما نازل شده است؟ حضرت فرمود: مگر این آیه را در سوره هود تلاوت نکرده‏اى که مى‏فرماید: أَ فَمَنْ کانَ عَلى‏ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ و در توضیح پاسخ خود فرمود: رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بزرگوارى است که از سوى پروردگارش «بیّنه» بر درستى گفتار و کردارش دارد و من هم گواه بر راستى و درستى او مى‏باشم.

مؤلف گوید: این حدیث را «متّقى» در [کنز العمال 1/ 251] نقل کرده است باز گفته است: «ابن مردویه» و «ابن عساکر»، از حضرت على علیه السّلام روایت کرده‏اند که فرمود: رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله براى اثبات درستى خود، «بیّنه» اى از سوى پروردگارش داشت و من گواه راستى و درستى آن حضرت مى‏باشم. و باز گفته است: «ابن مردویه» به طریق دیگرى، از حضرت على علیه السّلام روایت کرده است که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: کسى که از سوى پروردگارش دلیلى بر درستى گفتار و کردارش‏

دارد، همانا منم و گواه بر درستى رفتار من هم، على علیه السّلام است.

 (1) [فخر رازى در تفسیر کبیر] در ذیل آیه مورد نظر که در سوره هود نازل شده است، اظهار مى‏دارد: مفسّران در تفسیر کلمه «شاهد»، وجوهى را متعرّض شده‏اند (تا آنجا که گفته است) وجه سوم: مراد از «شاهد»، على بن ابیطالب علیه السّلام است که گواه بر «بیّنه» آن حضرت است و توضیح «منه» به این خاطر است که گواه مزبور جزئى از محمد بشمار مى‏آید و با ایراد کلمه «منه» شرافتى براى گواه مى‏باشد که على علیه السّلام در این آیه بعض و جزئى از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله بشمار رفته است.

آیه  وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ

گوش شنواست که حقایق الهى را مى‏شنود.

 (سوره الحاقة، آیه 12)

 (2) [تفسیر ابن جریر طبرى 29/ 35] به سند خود، از «مکحول» نقل کرده است که در یکى از اوقات، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آیه فوق را تلاوت کرد سپس به جانب على علیه السّلام توجه کرده، فرمود: از خداى تعالى در خواست کردم تا تو را مصداق آیه شریفه قرار بدهد و أُذُنٌ واعِیَةٌ

 (گوش شنوا) تو باشى. حضرت على علیه السّلام فرمود:

از برکت درخواست رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله هر سخنى را که از آن حضرت مى‏شنیدم، هرگز فراموش نمى‏کردم.

 (3) [همان کتاب 29/ 35] به سند خود، از «بریدة» نقل کرده است که از رسولخدا صلّى اللّه علیه و آله شنیدم خطاب به حضرت على علیه السّلام فرمود: یا على! خداى تعالى به من دستور داده است همواره به تو نزدیک باشم و از تو دور نگردم و دستور داده است تا حقایق الهى را به اطلاع تو برسانم و از این راه رنجى بر تو وارد نیاورم و بر خداست که تو را از هر گونه رنجى حتى رنجش شنیدن در امان بدارد و در این رابطه آیه مورد بحث نازل شد.

مؤلف گوید: «طبرى» همین حدیث را در [29/ 36] به طریق دیگر و با اختلاف اندکى، از «بریده اسلمى» روایت کرده است.

 (1) [زمخشرى در کشّاف‏] در تفسیر آیه وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ

 در سوره الحاقة، گفته است: از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله نقل شده است، هنگامى که آیه شریفه نازل شد، رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله خطاب به على علیه السّلام فرمود: از خداى تعالى درخواست کردم تا «أُذُنٌ واعِیَةٌ»

 گوش تو باشد. حضرت على علیه السّلام فرمود: از آن هنگام به بعد، به درخواست پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله سخنى از آن حضرت نشنیدم مگر آنکه همگى آنرا به خاطر داشتم و فراموش نمى‏کردم.

مؤلف گوید: حدیث مزبور را «فخر رازى» در تفسیرش، به آن طریق که از «کشّاف» نقل کردیم، آورده است.

 (2) [هیثمى در مجمع 1/ 131] از «ابو رافع» نقل کرده است که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله خطاب به حضرت على علیه السّلام فرمود: به راستى خداى تعالى به من دستور داده است تا حقایقى را بدون آنکه احساس ناراحتى بکنى به تو بیاموزم و همواره با تو باشم و از تو جدا نگردم. بنابر این بر من لازم است تا آنچه را که لازم مى‏دانم، به تو فرا دهم و بر تو لازم است تا آنچه را از من فرا مى‏گیرى، بخاطر بسپارى.

 «هیثمى» گفته است: این حدیث را «بزّاز» روایت نموده است.

مؤلف گوید: حدیث مزبور را «متّقى» در [کنز العمال 6/ 398] از «بریدة» با کلماتى نزدیک به آنچه نوشتیم، روایت کرده است و در همان کتاب گفته است پس از چنین درخواستى، آیه وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ

 نازل شد و همین خبر را هم، «ابن عساکر» متذکر شده است.

 (3) [حلیة الاولیاء 1/ 67] به سند خود، از حضرت على علیه السّلام روایت کرده است که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله خطاب به آن حضرت، فرمود: یا على! خداى تعالى به من دستور داده تا به تو نزدیک باشم و حقایقى را بدون آنکه احساس رنجى بنمائى به‏

تو بیاموزم و آیه مزبور بهمین لحاظ نازل شده است. پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله پس از نزول آیه شریفه خطاب به آن حضرت، فرمود: تو همان گوش شنوا هستى که حقایق الهى را از زبان من مى‏شنوى و محفوظ مى‏دارى.

 (1) [سیوطى در الدّر المنثور] در تفسیر آیه شریفه فوق در سوره الحاقة گفته است: «سعید بن منصور»، «ابن جریر»، «ابن منذر»، «ابن ابى حاتم» و «ابن مردویه» از «مکحول» روایت کرده‏اند، هنگامى که آیه مزبور نازل شد، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: از خداوند متعال خواسته‏ام تا گوش على علیه السّلام را «گوش شنوا» قرار بدهد.

 «مکحول» گفته است، این بود که على علیه السّلام فرمود: هیچ سخنى از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله نشنیدم مگر آنکه آنرا بدون رنج و زحمت بخاطر مى‏سپردم.

 (2) [همان کتاب‏] «ابن جریر»، «ابن ابى حاتم»، «واحدى»، «ابن مردویه»، «ابن عساکر»، و «ابن نجّار» از «بریدة» نقل کرده‏اند که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله خطاب به على علیه السّلام فرمود: خداى تعالى به من دستور داده است که همواره همراه تو باشم و از تو دور نگردم و فرمان داده است تا حقایق الهى را به تو فرا دهم و بر تو لازم است آنچه را که از من فرا مى‏گیرى فراموش ننمائى و بهمین مناسبت آیه مورد بحث نازل شد.

مؤلف گوید: حدیث مزبور را در [اسباب النّزول واحدى ص 329] دیده‏ام، و در آنجا آمده است: بر خدا لازم است «گوش شنوا» به تو ارزانى فرماید.

 (3) [کنز العمال 6/ 408] از حضرت على علیه السّلام در ذیل آیه مورد بحث روایت کرده است که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله خطاب به من فرمود: از خداى تعالى در خواست کرده‏ام که «گوش شنوا» را گوش تو قرار بدهد؛ این بود که هیچگاه اتفاق نیفتاده که سخنى از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله بشنوم و آنرا از خاطر ببرم. «متّقى» گفته است: این روایت را «ضیاء مقدسى» و «ابن مردویه» و «ابو نعیم» در کتاب «المعرفة»، نقل کرده‏اند.

مؤلف گوید: حدیث مزبور را «شبلنجى» در [نور الابصار ص 70] متذکر شده است و از امیر المؤمنین علیه السّلام آورده است که فرمود: کلامى از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله استماع نکردم مگر آنکه آنرا بخاطر سپردم و هرگز فراموش نکردم.

آیه  إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا

آنانکه ایمان آورده‏اند و به کارهاى پسندیده اشتغال ورزیده‏اند، طولى نمى‏کشد خداى تعالى که بخشنده و مهربان است وسیله دوستى آنان را با خود، فراهم مى‏آورد.

 (سوره مریم، آیه 96)

 (2) [زمخشرى در تفسیر کشّاف‏] ذیل آیه فوق که در اواخر سوره مریم نازل شده است، اظهار مى‏دارد: رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله خطاب به حضرت على علیه السّلام فرمود: یا على، به خداى تعالى عرضه بدار: بار پروردگارا! پیمانى از من در پیشگاه خودت قرار بده و دوستى مرا در دلهاى مؤمنان پا بر جا فرما. خداى تعالى آیه مورد بحث را در برابر این دعاى حضرت على علیه السّلام نازل فرمود. و ثابت کرد، مؤمنان آنهائى هستند که پیمان ایمان و عمل صالح را استوار ساخته‏اند و خداى تعالى هم، علاقه‏مندى به ایشان را در دلهاى مؤمنان استوار ساخته است.

مؤلف گوید: «سیوطى» در «الدّر المنثور» در تفسیر آیه مذکور، از پیغمبر

اکرم صلّى اللّه علیه و آله نقل کرده است که پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله به على علیه السّلام، فرمود: در مقام دعا و درخواست، به خدا بگو: مودّتى از من در پیشگاه خودت قرار بده و دلهاى مؤمنان را جایگاه دوستى من مقرر فرما. خداى تعالى به جبران درخواست حضرت على علیه السّلام، آیه مورد بحث را نازل فرمود و اضافه نمود: این آیه در شأن حضرت امیر المؤمنین، على بن ابیطالب علیه السّلام نازل شده است. و همین حدیث را «ابن مردویه» و «دیلمى» از «براء» روایت کرده‏اند.

 (1) [سیوطى در الدّر المنثور] در تفسیر آیه مورد بحث که در آخر سوره مریم نازل شده است، اظهار مى‏دارد: آیه مزبور را «طبرانى» و «ابن مردویه» از «ابن عباس» نقل کرده‏اند که در شأن على بن ابیطالب علیه السّلام نازل شده است و مراد از «ودّ» محبت آن حضرت است که در دلهاى مؤمنان استوار است.

مؤلف گوید: حدیث مزبور را «هیثمى» در [مجمع 9/ 125] ایراد کرده است و اضافه نموده: حدیث مزبور را «طبرانى» در «الاوسط» آورده است.

 (2) [الریاض النضرة 2/ 207] گفته است: از آیاتى که در فضیلت حضرت على علیه السّلام نازل شده، آیه مورد بحث است. «ابن حنفیّه» فرزند حضرت على علیه السّلام فرمود: هیچ مؤمنى به ایمان خود استوار نیست مگر اینکه، محبت على علیه السّلام و خاندان او در دلش پایدار باشد.

حدیث مزبور را «حافظ سلفى» یاد کرده است و «ابن حجر» در [صواعق ص 102] مانند همان را نقل نموده و «شبلنجى» هم، در [نور الابصار ص 101] متعرض آن شده و گفته است: حدیث مزبور را برخى از محدّثان از «محمد حنفیّه» روایت کرده‏اند (تا آنجا که) گوید: آیه مورد بحث در شأن على علیه السّلام نازل شده است و «نقّاش» هم، به ذکر آن حدیث مبادرت کرده است‏

 منابع :

برگرفته شده از فضائل پنج تن علیهم السلام در صحاح ششگانه اهل سنت‏ -  آیة اللّه فى العالمین حاج سید مرتضى‏ فیروزآبادى یزدى‏

 

چرا به حضرت امير(ع) قرآن ناطق مي گويند؟
[كامل از كد33244]
براي روشن شدن جواب لازم است چند مقدمه ذكر كنيم: الف) ناطق به معناي سخنگو و متكلم و به معناي متفكر و بعنوان فصل ذاتي انسان استعمال مي شود. ليكن آنچه در روايات آمده مراد معناي اول است چون در آن زمان ناطق فقط به همان معناي اول استعمال مي شده است. ب) براي درك مقصود معصومين عليهم السلام از اين جمله بايد ببينيم قرآن چه ويژگي هائي دارد. مي دانيم كه قرآن كريم اولا مصدر و منبع همه معارف الهي است يعني مشتمل بر اصول و فروع دين و سندي معتبر براي احكام و معارف و حقايق ديني و ثانيا اين كتاب مصون از تحريف و تبديل و اشكال زياده و نقصان است و خطا و اشتباه در او معنا ندارد ثالثا ملاك حق و باطل است كه هرچه در كنار قرآن و با قرآن با شد حق و هرچه در صف مقابل و مخالف قرآن باشد باطل است. ج) قرآن كريم چون مكتوب است و صامت ممكن است افرادي اشتباها و يا افرادي مغرض عمدا قرآن را به نحوي كه با انديشه هاي باطل آنان تطابق داشته باشد معنا كنند و حال آنكه مراد و مقصود قرآن چيز ديگري بوده كه در اينجا نياز به مترجمين و مفسريني است كه براي قرآن كه از خطا و غرض سوء مصون باشد و بر حقايق و بطون قرآن واقف باشند. د) عقيده ما درباره ائمه اطهار اين است كه آنها هم مثل قرآن اولا مصدر و منبع حقايق دين الهي هستند، ثانيا معصوم از خطا و اشتباه، ثالثا ملاك حق و باطل مي باشند و اينگونه نيست كه آنها فقط ناقل احكام و معارف ديني باشند بلكه خود منبع و مصدر هستند كه در اين زمينه مي توانيد به كتاب شيعه در اسلام تأليف علامه طباطبائي مراجعه فرمائيد. ه) مي دانيم كه مسئله اي كه در مقدمه ج بصورت امكاني ذكر كرديم در همان دوران حضور معصومين اتقال افتاد و از مرحله امكان خارج شد و بعد از رحلت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله عده اي چه از مردم عوام و چه از دانشمندان اهل تسنن درموارد متعدد مستقيما به قرآن استناد كرده و به تفسير قرآن پرداختند بدون اينكه به معصومين عليهم السلام كه ثقل اصغر بودند مراجعه نمايند كه جنگ صفين و قضيه حكميت و استدلالهاي افرادي چون ابوحنيفه و ديگران به بعضي آيات قرآن (مثل اينكه در بحث جميت قياس به آيه «فاعتبروا يا اولي الابصار» (سوره حشر، آيه 2) شك كرده اند) كه هيچ ارتباطي با مدعاي آنها ندارد و بسياري از موارد ديگر كه فعلا جاي تفصيل نيست. بعد از ذكر اين مقدمات مقصود معصومين از اينكه ما كتاب ناطق هستيم روشن مي شود. معصومين در واكنش به اين افراد كه راه ورود به حقايق ديني را گم كرده بودند و قرآن را بر طبق ميل و فهم خود تأويل و تفسير مي كردند، فرمودند قرآن كتابي است صامت و ساكت، خطوطي است بين دو جلد و نياز به مترجم دارد. (آن هم مترجماني كه از خطا مصون باشند و واقف به حقايق و بطون قرآن باشند.) و آن مترجمان ما هستيم. چنانچه در خطبه 125 نهج البلاغه، حضرت علي عليه السلام مي فرمايد: «و هذا القرآن انما هو خط مسطور بين الدفتين لا ينطق بلسان و لا ... من ترجمان» و اين قرآن خطي است نوشته شده ميان دو پاره جلد كه به زبان سخن نمي گويد و ناچار براي آن مترجمي لازم است (كه مقصود آن را بيان كند) و مردانند كه از آن سخن مي گويند. البته روشن است كه مراد حضرت مرداني است كه به حقايق قرآن واقف باشند و مصون از خطا كه معصومين باشند. و در مورد ديگري مي فرمايد: «هذا كتاب الله الصامت و انا كتاب الله الناطق»(وسائل الشيعه، ج27 ص34) قرآن كتاب صامت و ساكت خداوند است و من كتاب ناطق حق. لهذا مقصود معصومين علهيم السلام اين است كه قرآن كريم كه مكتوب بر روي كاغذ است صامت است و خود سخن نمي گويد و در هر عبارت از آن احتمالاتي مي رود چنانچه حضرت به عبد الله بن عباس فرمود: «فإن القرآن حمال ذو وجوه»(نهج البلاغه، كتاب 77) يعني قرآن حمل كننده وجوه و احتمالات است. و نياز به مترجم و ناطق دارد كه ما اهل بيت هستيم. البته احتمال ديگري هم در مقصود ائمه از اين جمله كه ما قرآن ناطق هستيم مي رود كه مقصود آنها اين باشد كه پيامبر دو حجت در بين امتش باقي نهاد، قرآن كريم كه ثقل اكبر و قرآن صامت است و ما اهل بيت كه ثقل اصغر و قرآن ناطق هستيم كه ديگر نظر به مترجم و تفسير بودن آنها براي قرآن نداشته باشيم بلكه مقصود آنها اين باشد كه ما هم مثل قرآن جامع حقايق ديني هستيم تنها با اين تفاوت كه قرآن صامت و ما ناطق هستيم، كه البته اين دو احتمال ... نيستند گرچه احتمال اول بهتر و مناسبتر با كلمات معصومين است.
[پايان كد انتخابي]
[كامل از كد88546]
قرآن صامت همان کتاب قرآن و قرآن ناطق امام علی وایمه اطهار می باشد
بر اساس روايات فراوانى كه ذكر شده است حضرت على(ع) و همچنين فرزندان او لسان و كتاب ناطق الهى و قرآن ناطق هستند.
ابوبصير گويد: درباره آيه «هَذَا كِتابُنا ينطقُ عَلَيكُم بالحق»؛ بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 23، ص 198 - 197، ح 29، (مؤسسه الوفا، بيروت)؛ تأويل الايات الظاهرة، سيدشريف الدين استرآبادى، ص 560 - 559، (انتشارات جامعه مدرسين، قم). از امام صادق(ع) پرسش كردم، ايشان فرمودند: «قرآن سخن نمى گويد: ليكن محمد و اهل بيت او(ع) ناطق به كتاب - يعنى قرآن - مى باشند. امام صادق(ع) در حديثى ديگر فرمود: «امير المؤمنين(ع) مى فرمايد: من علم خداوند و... زبان گوياى خداوند... هستم. التوحيد، شيخ صدوق، ص 164، (انتشارات جامعة المدرسين)؛ بحارالانوار، ج 24، ص 198، ح 25، (مؤسسة الوفا، بيروت). همچنين تعبيرهاى «لِسانُهُ النّاطِقُ»؛ الكافى، كلينى(ره)، ج 1، ص 144، ح 1، (دارالكتب الاسلاميه)؛ التوحيد، شيخ صدوق(ره)، ص 152، ح 9، (انتشارات جامعه مدرسين، قم). - ما زبان ناطق خداوند هستيم، «أنَا الكِتابُ النّاطِقُ»؛ بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 39، ح 5، ص 272، (مؤسسة الوفاء، بيروت). «أَنَا كَلامُ اللَّهِ النّاطِقِ»؛ همان، ج 79، ص 199. «النّاطِقُ بِالقُرآنِ»؛ عيون اخبار الرضا(ع)، شيخ صدوق(ره)، ج 1، ص 54، ح 20، (انتشارات جهان). «النّاطِقُ عَنِ القُرانِ»؛همان، ج 2، ص 121، ح 1. و نظاير آن كه درباره امام على(ع) و ديگر پيشوايان معصوم(ع) در روايات آمده است، مى فهماند كه آنان مفسر واقعى قرآن، مظهر علم الهى و عالم به كليه علوم مربوط به قرآنند؛ چنان كه به مناسبت هاى مختلف روايات گوناگونى درباره تفسير، تأويل و غير آن اظهار فرموده اند. از اين روست كه شيعيان به اهل بيت عصمت و طهارت(ع) قرآن ناطق مى گويند و اطلاق اين گونه تعبير بر آن بزرگواران صحيح مى باشند.
در روايات اهل سنت نيز آمده است كه: «مَن عِندَهُ عِلمُ الكِتابِ»؛ سوره رعد، آيه 43. كسى كه علم كتاب (و آگاهى بر قرآن) نزد اوست. على بن ابى طالب است كه به تفسير، تأويل، ناسخ، منسوخ، حلال و حرام قرآن عالم بود. ينابيع المودّة، القندوزى، ج 1، ص 308، ح 11، (دارالاسوة)؛ شواهد التنزيل، الحاكم الحسكانى، ج 1، ص 405، ح 427، (نشر مجمع احياء الثقافة الاسلاميه). از آن حضرت نيز نقل شده است كه فرمود: «فَوَالذى نفسى بِيَدهِ ما نَزَلت آية الاّ وَ أَنَا أَعلَمُ بِها أَينَ نَزَلَتَ وَ فيمَن نَزَلَت...»؛ شواهد التنزيل، همان، ج 1، ص 42 - 40، ح 35.قسم به كسى كه جانم به دست اوست! هيچ آيه اى نازل نشده است، مگر اين كه من مى دانم كجا نازل شده و درباره چه كسى نازل شده است و... .
آن حضرت در حديث ديگرى مى فرمايد: «پيامبر به من هزار باب علم آموخت، كه از هر بابى هزار باب ديگر گشوده مى شد، تا اين كه به علم گذشته و آينده تا روز قيامت آگاه شدم». ينابيع الموده، ج 1، ص 231، ح 70. همچنين در روايت آمده است: «حضرت على(ع) شب تا صبح براى ابن عباس تفسير باء بسم اللَّه را مى گفت و فرمود: «لو شئت لا وقرت من تفسير الفاتحه سبعين بعيرا»؛ ينابيع المودة، همان، ج 3، ص 209، باب 69. اگر بخواهى از تفسير فاتحه هفتاد شتر بار مى كنم و در جاى ديگر فرمود: «أَنَا تَرجُمان وَحىِ اللَّهِ»؛ احقاق الحق، التسترى، ج 4، ص 332، (دارالكتاب الاسلامى، بيروت). به نقل از المناقب المرتضويه، محمدصالح الحنف الترمذى، ص 135، (طبع بمبئى). من ترجمان وحى الهى مى باشم. 
رسول خدا نيز درباره آن حضرت مى فرمايد: «أَنتَ بابُ عِلمى وَ الإِيمانُ مِخالِط لَحمَكَ وَ دَمَكَ كَما خالَطَ لَحمى وَ دَمى»؛ ينابيع الموده، ج 1، ص 392، ح 4. تو * علم منى... و ايمان با گوشت و خون تو درآميخته، همان سان كه با گوشت و خون من در آميخته است. بنابراين كسى كه اين گونه به كتاب خدا آگاه باشد و قرآن و ايمان با تمام وجود او آميخته باشد، قولاً و عملاً چيزى جز قرآن از او صادر نخواهد شد و اطلاق قرآن ناطق بر او بدين لحاظ درست و صحيح مى باشد.